تا به حال جملههایی مثل «اگر منو دوست داشتی، این کارو میکردی!» شنیدهاید؟ شاید در نگاه اول فقط یک ناراحتی ساده به نظر برسد، اما پشت این حرفها، تفاوتهای عمیقی بین مغز زن و مرد وجود دارد. چرا در روابط عاشقانه، زنان گاهی حرفهایی میزنند که منطقی به نظر نمیرسد؟ چرا مردان در پاسخ، بیشتر به منطق تکیه میکنند تا احساس؟ در این مقاله با نگاهی علمی و ساده، وارد دنیای شگفتانگیز تفاوتهای عصبی و روانشناختی بین زنان و مردان میشویم—تفاوتهایی که میتوانند روابط را بسازند یا ویران کنند. درک این تفاوتها به ایجاد رابطهای سالم کمک میکند، فضایی که در آن احساسات شنیده شوند، اما منطق راهنما باقی بماند.

اگر مرا دوست داشتی، اجازه میدادی اسبی داشته باشم!
جملهای ساده مانند «اگر مرا دوست داشتی، اجازه میدادی اسبی داشته باشم!» در نگاه نخست شاید طنزآمیز یا کماهمیت به نظر آید، اما در پس آن، لایههایی عمیق از تفاوتهای روانی (Psychological Differences) و عصبی (Neurological Differences) میان زنان و مردان نهفته است. این مقاله با تحلیل یک گفتوگوی واقعی و بررسی آن از منظر علوم اعصاب و روانشناسی فرگشتی، به این پرسشها پاسخ میدهد: چرا زنان گاه خواستههایی به ظاهر غیرمنطقی مطرح میکنند؟ چرا مردان در چنین موقعیتهایی یا باید عشق خود را اثبات کنند یا به بیاحساسی متهم میشوند؟ و آیا راهی برای برقراری تعادل در روابط وجود دارد؟ مکالمه زیر که از منطق به احساسات تغییر جهت میدهد، نمونهای گویا از تجربهای است که بسیاری در روابط خود داشتهاند. در اینجا، موضوع دیگر صرفاً اسب نیست، بلکه وارد فضایی میشویم که در آن احساسات قوانین را تعیین میکنند، نه منطق. از دیدگاه علمی، این رفتارها ریشه در تفاوتهای زیستی و عصبی دارند که در ادامه بررسی میشوند.
یک گفتوگوی واقعی: از اسب تا احساسات!!!
مردی در حال ماهیگیری پیامهایی از شریک زندگی خود دریافت میکند:
– او میپرسد: «چه کاری انجام میدهی»؟
– مرد پاسخ میدهد: «ماهیگیری میکنم».
– او میگوید: «سؤالی دارم. آیا با گرفتن اسب مخالف هستی»؟
– مرد میگوید: «فضایی برای اسب نداریم؛ ابتدا باید خانهای تهیه کنیم».
– او پاسخ میدهد: «چرا از من متنفری»؟
– مرد میگوید: «من از تو متنفر نیستم؛ اسب را کجا میتوانیم نگه داریم»؟
– او میگوید: «در حیاط خانهام».
– مرد میگوید: «این کار عملی نیست».
– او میگوید: «دوستت دارم».
– مرد پاسخ میدهد: «من هم دوستت دارم».
– او میگوید: «خیر، اگر دوستم داشتی، میگذاشتی یک اسب داشته باشم، بهتره کلا با من تمام کنی».
آمیگدالا (Amygdala) و پردازش احساسات
آمیگدالا، بخشی حیاتی در مغز که وظیفه پردازش احساسات و حافظه را بر عهده دارد، در زنان و مردان بهگونهای متفاوت عمل میکند. پژوهشها نشان میدهند که در زنان، آمیگدالای نیمکره چپ (Left Amygdala) در ثبت خاطرات احساسی فعالتر است، در حالی که در مردان، نیمکره راست نقش برجستهتری ایفا میکند. این جانبیسازی (Lateralization) توضیح میدهد که چرا زنان احساسات منفی را عمیقتر تجربه کرده و در حافظه ذخیره میکنند. برای مثال، در این گفتوگو، رد درخواست اسب بهسرعت به پرسش «چرا از من متنفری؟» منجر میشود—نشانهای از آن که آمیگدالا احساس طرد شدن را به یک خاطره عاطفی قوی تبدیل کرده است. در مقابل، مردان تمایل دارند احساسات منفی را سرکوب کنند. آمیگدالا در مردان کمتر به حافظه عاطفی متصل است و بیشتر بر واکنشهای لحظهای تمرکز دارد. این تفاوت فرگشتی به مردان امکان میدهد بر حل مسئله بقا متمرکز شوند، نه آن که در احساسات غوطهور گردند. در این گفتوگو، وقتی زن میگوید «اگر دوستم داشتی، با من قطع رابطه نمیکردی» هنگامی است که احساسات بر منطق غلبه میکند!، کورتکس پیشپیشانی (Prefrontal Cortex)—مرکز منطق—موقتاً ضعیف شده و آمیگدالا کنترل را به دست گرفته است. این رفتار لحظهای است و نباید شخصی تلقی شود. مردان باید بدانند که چنین اظهاراتی بازتاب فشار احساسیاند، نه واقعیتی پایدار.

نقش هورمونها (آدرنالین، اندورفین و سروتونین) در تفاوتهای جنسیتی
• آدرنالین (Adrenaline): هنگامی که اضطراب پدید میآید، بدن آدرنالین ترشح میکند، هورمونی که هوشیاری و تمرکز را افزایش میدهد. در زنان، این فرآیند میتواند به یک هیجان ذهنی تبدیل شود که ناخودآگاه درام را جذاب میسازد. در مکالمه فوق، تغییر سریع از بحث اسب به اتهام «تنفر» نشاندهنده این تحریک است.
• اندورفین (Endorphins): گریه، که در زنان شایعتر است، اندورفین—ماده ضددرد و آرامبخش طبیعی—را آزاد میکند. این چرخه (ناراحتی ← گریه ← آرامش) میتواند احساسات منفی را به تجربهای پاداشآور تبدیل کند، امری که در مردان کمتر مشاهده میشود.
• سروتونین (Serotonin): میزان سنتز سروتونین در مغز مردان ۵۲ درصد بیشتر از زنان است. این هورمون به برقراری تعادل روانی کمک میکند و مردان را قادر میسازد تا سریعتر از احساسات منفی عبور کنند. در این مکالمه، پاسخهای منطقی مرد («فضایی نداریم») نشاندهنده این ثبات است.
• اکسیتوسین (Oxytocin): این هورمون، که با پیوند عاطفی و حافظه فضایی (Spatial Memory) در هیپوکامپ (Hippocampus) مرتبط است، در زنان فعالتر بوده و میتواند احساسات را بهویژه در موقعیتهای عاطفی تقویت کند.
چرا زنان در احساسات میمانند و مردان از آن میگریزند؟
از منظر فرگشتی، مغز زنان برای تجربه و ابراز احساسات بهینه شده است، در حالی که مغز مردان برای سرکوب احساسات و تمرکز بر عمل (Action-Oriented Focus) طراحی گردیده است. هنگامی که زنی میگوید «اگر دوستم داشتی، اسب میخریدی»، آمیگدالای او یک نیاز احساسی را بیان میکند، نه لزوماً یک خواسته واقعی. اما مرد، که مغزش احساسات منفی را بهسان نویز میبیند، با منطق پاسخ میدهد و گاه سرد به نظر میرسد. مطالعات تصویربرداری مغزی تأیید میکنند که حافظه احساسی زنان قویتر و دقیقتر است. یک بحث ساده درباره اسب ممکن است سالها بعد بهعنوان نشانهای از «بیتوجهی» به خاطر آورده شود، زیرا آمیگدالا و هیپوکامپ آن را عمیقاً ثبت کردهاند. در مردان، چنین رویدادهایی معمولاً به فراموشی سپرده میشوند، زیرا مغز آنها اولویت را به منطق میدهد.
رابطه سالم: تعادل میان منطق و احساس
این تفاوتها چالشهایی در روابط ایجاد میکنند. اگر مرد در برابر خواستههای احساسی تسلیم شود (مثلاً اسب بخرد)، وارد چرخهای میشود که هر پاسخ منفیاش عشق او را زیر سؤال میبرد. اما اگر صرفاً منطقی بماند و احساسات زن را نادیده بگیرد، تعادل رابطه به هم میخورد. راهحل چیست؟
توجه به احساسات: زنان نیاز دارند احساساتشان شنیده شود، نه آن که همیشه جدی گرفته شود. مرد میتواند با حفظ ثبات (Stability) به آنها فضا دهد.
حفظ چارچوب: مرد نباید اعتماد (Trust) را پیوسته اثبات کند. اعتماد باید از آغاز مطالبه شود، نه مورد آزمون قرار گیرد.
کار عاطفی (Emotional Labor): زن میتواند به مرد کمک کند تا احساسات خود را بشناسد؛ مرد میتواند ستون استوار رابطه باشد.

مروری بر تفاوتهای جنسیتی در مغز
علوم اعصاب مدرن نشان میدهد که جنسیت فراتر از یک متغیر ساده، عاملی تعیینکننده در مغز است. از نقش آمیگدالا در حافظه احساسی تا تأثیر هیپوکامپ و هورمونها در رفتار، این یافتهها بر ضرورت توجه به جنسیت تأکید دارند. برای پژوهشگران و دانشجویان، این موضوع دریچهای به درک عمیقتر مغز و درمانهای شخصیسازیشدهتر باز میکند. پژوهشهای اخیر در علوم اعصاب (Neuroscience) نشان دادهاند که جنسیت عاملی کلیدی در ساختار، شیمی و عملکرد مغز است. مقالهای برجسته از “لری کاهیل ” در Nature Reviews Neuroscience (منتشرشده در سال ۲۰۰۶) با عنوان «چرا جنسیت برای علوم اعصاب مهم است»، این موضوع را بررسی کرده و بر تنوع تأثیرات جنسیتی بر مغز تأکید دارد. این مقاله دیدگاه سنتی که تفاوتهای جنسیتی را به رفتارهای تولیدمثلی و هیپوتالاموس محدود میکرد، به چالش میکشد و نشان میدهد که جنسیت بر جنبههای متعددی از مغز، از جمله آمیگدالا، هیپوکامپ و نقش هورمونهایی مانند اکسیتوسین و آدرنالین اثر میگذارد. در گذشته، تفاوتهای جنسیتی در مغز عمدتاً به رفتارهای جنسی و نقش هورمونها در هیپوتالاموس خلاصه میشد. اما تحقیقات مدرن، بهویژه در دهه منتهی به سال ۲۰۰۶، نشان دادهاند که جنسیت بر حافظه، ادراک درد، پردازش چهرهها، جهتیابی و سطح انتقالدهندههای عصبی تأثیر دارد. برای مثال، امواج صوتی خودبهخود تولیدشده توسط گوش داخلی در زنان بلندتر و مکررتر از مردان است—تفاوتی که در نوزادان نیز دیده میشود.
آمیگدالا (Amygdala) و تفاوتهای جنسیتی
آمیگدالا، ناحیهای کلیدی در پردازش احساسات و حافظه، تفاوتهای جنسیتی قابلتوجهی نشان میدهد. این ساختار در مردان، حتی با تنظیم اندازه کلی مغز، بزرگتر است. مطالعات نشان دادهاند که الگوهای ارتباط ساختاری آمیگدالا با سایر نواحی مغز در مردان و زنان متفاوت است. برای مثال، در یک مطالعه، شنیدن صدای مادر در موشهای گونه Octodon degus هنگام جدایی استرسزا، تعداد گیرندههای سروتونین را در آمیگدالای بازومدیال مردان افزایش داد، اما در زنان کاهش داد، تأثیری متضاد که نشاندهنده پاسخهای جنسیتی متفاوت است. در انسانها، تصویربرداری نشان داده که آمیگدالا در به خاطر سپردن رویدادهای احساسی نقش متفاوتی در دو جنس دارد. در مردان، آمیگدالای نیمکره راست و در زنان، نیمکره چپ فعالتر است. این جانبیسازی نیمکرهای ممکن است بر کیفیت حافظه احساسی در هر جنس اثر بگذارد و اکنون موضوع پژوهشهای گسترده است.
هیپوکامپ (Hippocampus) و نقش آن
هیپوکامپ، ناحیهای حیاتی برای حافظه و جهتیابی فضایی (Spatial Navigation)، نیز تحت تأثیر جنسیت قرار دارد. در موشهای مادهای که زایمان کردهاند، هورمون اکسیتوسین که در زایمان و شیردهی نقش دارد حافظه فضایی (Spatial Memory) و شیمی عصبی مرتبط با آن را در هیپوکامپ تقویت میکند. این بهبود به مادران کمک میکند تا مکان غذا و آب را بهتر به خاطر بیاورند و بقای فرزندانشان را تضمین کنند. همچنین، چرخه استروس (Oestrus Cycle) در موشها بر استراتژیهای یادگیری در هیپوکامپ تأثیر میگذارد؛ مثلاً در مرحله پرواستروس (Proestrus)، موشها از استراتژی مکانی (Place Strategy) و در مرحله دیاستروس (Diestrus) از استراتژی پاسخ (Response Strategy) استفاده میکنند.
هورمونها: اکسیتوسین (Oxytocin) و آدرنالین (Adrenaline)
هورمونها نقش مهمی در تفاوتهای جنسیتی دارند. اکسیتوسین، فراتر از نقشش در تولیدمثل، بر حافظه و رفتار در زنان اثر میگذارد، همانطور که در بهبود حافظه فضایی موشهای مادر دیده شد. از سوی دیگر، آدرنالین بهعنوان یک هورمون استرس، از طریق تعامل با آمیگدالا، ذخیرهسازی حافظه رویدادهای احساسی را تقویت میکند. این مکانیسم، که در هر دو جنس فعال است، بهصورت تکاملی حافظه را با اهمیت رویدادها هماهنگ میکند. با این حال، جانبیسازی آمیگدالا در پاسخ به آدرنالین در مردان و زنان متفاوت است، که نشاندهنده پیچیدگی تأثیرات هورمونی است.
رد باورهای نادرست درباره تفاوتهای جنسیتی
فناوریهایی مانند توموگرافی گسیل پوزیترون (PET) و تصویربرداری رزونانس مغناطیسی عملکردی (fMRI) نشان دادهاند که جنسیت در عملکردهای مغزی که پیشتر بیاهمیت تلقی میشدند، نقش دارد. این یافتهها فرض رایج مبنی بر ناچیز بودن تأثیرات جنسیتی را رد کرده و نشان میدهند که نادیده گرفتن این تفاوتها میتواند پیشرفت علوم اعصاب را کند کند. “لری کاهیل ” به سوءتفاهمهایی مانند کوچک و غیرقابلاعتماد بودن تفاوتهای جنسیتی اشاره میکند. شواهد نشان میدهند که این تفاوتها در علوم اعصاب به اندازه سایر حوزهها معنا دارند. همچنین، این ایده که تفاوتهای درونجنسیتی (Within-Sex Differences) از تفاوتهای بینجنسیتی (Between-Sex Differences) مهمتر است، با تحلیلهای آماری مانند ANOVA که این دو را مقایسه میکنند، رد میشود.
جنسیت و بیماریهای مغزی
تفاوتهای جنسیتی در مغز به بیماریها نیز گسترش مییابد. برای مثال، سنتز سروتونین در مردان ۵۲٪ بیشتر از زنان است، که میتواند شیوع بالاتر افسردگی در زنان را توضیح دهد. همچنین، پاسخ به استرس در لوکوس سرولئوس (Locus Coeruleus) در زنان قویتر است و هورمون CRF تا ۳۰ برابر در فعالسازی نورونها در زنان مؤثرتر است، که ممکن است به تفاوت در اختلالات اضطرابی (Anxiety Disorders) منجر شود. درک تأثیر جنسیت بر آمیگدالا، هیپوکامپ و هورمونهایی مانند اکسیتوسین و آدرنالین به حل تناقضات پژوهشی و فهم بهتر بیماریهایی با الگوهای جنسیتیمانند افسردگی یا آلزایمر کمک میکند. نادیده گرفتن این تفاوتها میتواند به تفسیر نادرست دادهها منجر شود.
Reference (منبع):
Cahill L. (2006). Why sex matters for neuroscience. Nature reviews. Neuroscience, 7(6), 477–484. https://doi.org/10.1038/nrn1909
راوی: برایان بختیاری
متن به قلم: پروانه الهدینی