آیا مهاجرت فقط تغییر مکان زندگی است یا سفری برای کشف معنا؟ تا به حال در میانه‌ی راه مهاجرت، در غربت سرزمینی دور، از خود پرسیده‌اید: «من اینجا چه می‌کنم؟» چرا بعضی مهاجران بعد از سال‌ها زندگی در غربت هنوز دلتنگ وطن هستند، در حالی که بعضی دیگر آرامش و معنا را در همان دیار جدید پیدا می‌کنند؟ چرا گاهی حسرت نداشتن چیزی، فاصله‌ی چندانی با ملال داشتنش ندارد؟ چگونه رنج‌های مهاجرت می‌توانند به رشد و کشف حقیقت منجر شوند؟ در این مقاله، همراه با تجربه‌ای هجده‌ساله از مهاجرت به آلمان با تمام فراز و نشیب‌هایش، از دریچه‌ی فلسفه‌ به جستجوی معنای زندگی در مسیر پرپیچ‌وخم مهاجرت می‌پردازیم، که رنج مهاجرت را به فرصتی برای کشف حقیقت تبدیل می‌کند. این روایت، نه فقط داستان یک مهاجر، بلکه دعوتی است به تأمل در اولویت‌های زندگی و یافتن تعادل میان جاه‌طلبی و آرامش. برای غرق شدن در این سفر فلسفی و شنیدن تجربیات واقعی از زبان راوی، ادامه‌ی مطلب را بخوانید و ویدِئو را در کانال برایان ویکی تماشا کنید!

انسان در جستجوی معنا، ویکتور فرانکل

رنج معنادار: درس‌های فرانکل در مهاجرت

ویکتور فرانکل، در انسان در جستجوی معنا، از تجربه‌اش در اردوگاه‌های مرگ آشویتس سخن می‌گوید، جایی که رنج به اوج خود رسیده بود. او می‌نویسد: «انسان نمی‌تواند از سرنوشت خود بگریزد، اما می‌تواند نگرش خود را به آن انتخاب کند.» این آزادی درونی، که او آن را «آخرین آزادی انسان» می‌نامد، در مهاجرت نیز به آزمون گذاشته می‌شود. جدایی از خانواده، ناآشنایی با فرهنگ و زبان، فشارهای اقتصادی، و حسرت گذشته، همگی زنجیرهایی هستند که روح را به بند می‌کشند. اما فرانکل تأکید می‌کند: «رنج، اگر معنادار شود، دیگر رنج نیست، بلکه فرصتی برای رشد است». در آلمان، میان فردگرایی اروپایی و معماری غنی شهرهایش، من این رنج را تجربه کردم: از پرش بین مشاغل مختلف – مهندسی برق، دیجیتال مارکتینگ، استارت‌آپ – تا مواجهه با شکست‌ها و تحریم‌هایی که رویای کار بین ایران و آلمان را به باد داد. اما، همان‌طور که فرانکل می‌گوید: «معنا در رنج است، به شرطی که آن را به سوی چیزی یا کسی فراتر از خود هدایت کنیم.» برای من، این «دیگری» خانواده‌ام بود: دغدغه آینده عزیزانم، سلامت والدینم، و حتی اشتراک تجربیاتم در ویدیوهای یوتیوب برای کمک به دیگران.
فرانکل می‌نویسد: «معنا همیشه در بیرون از خود ماست! در عشق، در خدمت، یا در خلق چیزی که فراتر از ماست». مهاجرت، با همه سختی‌هایش، این فرصت را داد تا معنایم را در خدمت به دیگران، در بازسازی رابطه با فرهنگ ایرانی‌ام، و در پذیرش شکست‌ها به عنوان بخشی از مسیر بیابم. فرانکل در جای دیگری می‌گوید: «زندگی از هر انسانی سؤالی می‌پرسد، و او باید پاسخ دهد! نه با کلمات، بلکه با عمل و نگرش». در هجرت، این سؤال هر روز تکرار می‌شود: چرا اینجا هستم؟ پاسخ من، در ابتدا، در ثروت و موفقیت مادی بود. رویای جمع‌آوری یک میلیون دلار در آمریکا، خرید آپارتمان‌هایی در اروپا، و زندگی‌ای بدون دغدغه مالی. اما، همان‌طور که فرانکل هشدار می‌دهد: «شادی، هدف زندگی نیست؛ محصول جانبی یافتن معنا است». انسان بدون معنا، مانند کشتی بدون سکان است، به هر سو رانده می‌شود. مهاجرت، با طوفان‌هایش، مرا به این سکان رساند: معنای زندگی، نه در انباشت، بلکه در بودن و بخشیدن است.

درباره معنی زندگی، ویل دورانت

ویل دورانت و معنای چندوجهی زندگی

ویل دورانت، در کتاب درباره معنی زندگی، این پرسش ابدی را با نامه‌نگاری با متفکران بزرگ زمانه‌اش کاوش می‌کند. او می‌نویسد: «زندگی بدون معنا، سفری است پر از حرکت، اما خالی از جهت». دورانت، به جای ارائه یک پاسخ واحد، مجموعه‌ای از دیدگاه‌ها را گردآوری می‌کند: از گاندی که معنا را در خدمت به دیگران می‌بیند، تا جان دیویی که آن را در رشد مداوم جستجو می‌کند. این تنوع پاسخ‌ها، در مهاجرت من نیز بازتاب یافت. در سال‌های اولیه، معنا را در جاه‌طلبی‌های بزرگ می‌جستم: کار در شرکت‌های بزرگ فناوری، پس‌انداز مبالغ کلان، و …! اما دورانت هشدار می‌دهد: «ثروت، ابزار است، نه هدف. اگر معنا را در آن جستجو کنیم، به پوچی می‌رسیم». حسرت نداشتن یک چیز، فاصله چندانی با ملال تکرار داشتن اون چیز نداره. این پوچی، در لحظه‌های شکست، از پروژه‌های ناکام با ایران تا رد شدن در مصاحبه‌های شغلی به دلیل رزومه متنوع به سراغم آمد.
دورانت، در پاسخ یکی از نامه‌ها، نقل می‌کند که «معنا در خلاقیت است، در ساختن چیزی که پس از ما بماند». برای من، این خلاقیت در ویدیوهای یوتیوب متبلور شد: نه برای شهرت یا پول، بلکه برای به اشتراک گذاشتن تجربه‌ای که شاید به یک نفر کمک کند تا مسیر خود را بیابد. دورانت، در جمع‌بندی پاسخ‌ها، به تعادلی میان جاه‌طلبی و پذیرش اشاره می‌کند: «معنای زندگی در یافتن تعادل است، میان آنچه می‌خواهیم و آنچه می‌توانیم.» در آلمان، این تعادل را در گذر از تنوع‌طلبی شغلی به آرامش درونی یافتم. از حسرت لامبورگینی به لذت یک فیات ساده، از رقابت با دیگران در لینکدین به شادمانی برای موفقیت دوستانم. دورانت می‌نویسد: «عشق، چه به یک نفر، چه به بشریت، عمیق‌ترین معنای زندگی است». این عشق، در مهاجرت، به شکل‌های مختلفی بروز کرد: عشق به فرهنگ ایرانی‌ام که در موسیقی سنتی و شعر حافظ و شاهنامه بازیافتم؛ عشق به خانواده‌ام که دغدغه‌هایشان را حتی از هزاران کیلومتر دورتر حمل می‌کنم؛ و عشق به هم‌وطنانم که مرا واداشت تا داستانم را با شما به اشتراک بگذارم. دورانت، در پایان کتاب، می‌گوید: «مرگ، پایان معنا نیست؛ بخشی از چرخه زندگی است». این دیدگاه، مرا از ترس ناکامی‌های مهاجرت رها کرد: هر شکست، هر رد شدن، بخشی از این چرخه بود که مرا به معنای عمیق‌تر هدایت کرد.

 مولانا و چرخش مداوم به سوی یار

مولانا، در غزل‌هایش، جستجوی معنا را به طوافی عاشقانه تشبیه می‌کند: «طواف حاجیان دارم به گرد یار می‌گردم / نه اخلاق سگان دارم نه بر مردار می‌گردم». این چرخش، نه برای رسیدن به مقصدی بیرونی، بلکه برای یکی شدن با یار درونی است، آن نور الهی که در عمق وجود نهفته. در آلمان، من این طواف را تجربه کردم: از پرش بین مشاغل – از مهندسی تا استارت‌آپ – تا رسیدن به آرامشی که در شعر و موسیقی ایرانی یافتم. مولانا می‌سراید: «منم پروانه سلطان که بر انوار می‌گردم.» این انوار، برای من، در لحظه‌های ساده زندگی بود: در صدای آواز استاد طباطبایی از مکتب اصفهان، در لذت خواندن شاهنامه، یا در تلاش برای جایگزینی کلمات عربی با پارسی در گفتارم. این طواف، مرا از حسادت به دیگران – به مدیران گوگل یا قهرمانان ورزشی – رها کرد. همان‌طور که فرانکل می‌گوید: «معنا در مقایسه نیست، بلکه در تعهد به چیزی فراتر از خویش است». مولانا این را به زیبایی در طواف عاشقانه‌اش بیان می‌کند: معنا، در چرخش مداوم به سوی حقیقت است، نه در توقف در مقصدی مادی.

عطار و سوختن برای حقیقت

عطار، در داستان پروانه و شمع، این جستجو را به اوج می‌رساند. پروانه‌ای که به نور شمع بسنده نکرد و خود را در آتش افکند، نماد انسانی است که معنا را نه در تماشا، بلکه در اتحاد با حقیقت می‌جوید. «این پروانه در کار است و بس»! نه برای توصیف نور، نه برای بازگشت به جمع، بلکه برای یکی شدن با آن. در مهاجرت، من بارها این سوختن را تجربه کردم: در شکست پروژه‌هایم با ایران، در رد شدن از مصاحبه‌ها به دلیل رزومه‌ای که بیش از حد متنوع بود، و در مواجهه با تحریم‌هایی که رویاهایم را به باد داد. اما، همان‌طور که عطار می‌گوید، این سوختن بیهوده نیست. پس از هجده سال، دریافتم که مهاجرت، نه فرار از گذشته، بلکه سفری برای یافتن معنا در اکنون است.

راوی: برایان بختیاری
متن به قلم: پروانه اله‌دینی

تعداد بازدید امروز: 1تعداد بازدید کل: 17